به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

السلام علیک یا معین الضعفا والفقرا...

میان این همه روزهای خدا، روزهایی که با نام توست را خیلی دوست دارم. نمی دانم شاید عشق و علاقه ی کسی مثل من به تو و نام تو توهین به تو باشد،  راستش را بخواهی با اینکه این روزها رابطه ام با خدا شکر آب شده است و می دانم که خدا حسابی از دستم دلگیر است، و حتی روی به زبان آوردن نامش را هم ندارم اما نام تو که وسط می آید انگار یکباره همه ی غم ها و ناامیدی ها از دل آدم محو می شود.

از من دلگیر نشو لطفا! خودم همه چیز را می دانم ! می دانم که آبروی هر چه عاشق است را برده ام. می دانم ادعای معرفت از آدمی مثل من در مقابل تو که دریای معرفت و فتوتی پررویی زیادی است. اما ببخش من را! آخر فقط یک روز از روزهای خدا روز ولادت توست! قطعا دلت نمی آید که این یک روز را غمبرک بزنم و غصه دار باشم. قول می دهم دوباره از فردا به یاد خطاهایی که کرده ام و نافرمانی هایی که داشته ام، بروم در لاک خودم و سیاه پوش بی مرامی هام شوم.

آخر زندانی ها هم در بعضی از روزهای عید مرخصی می گیرند . و من با نام تو از خدا امروز را مرخصی گرفته ام که از روز تو بی نصیب نمانده باشم. راستش را بخواهی بااینکه خدا خیلی از رفتارهای این روزهایم دل چرکین و دلخور بود و حتی جواب سلامم را نمی داد، اما وقتی نام تو را آوردم، گل از گلش شکفت. بی هیچ شک و تردیدی به فرشته هایش دستور داد : امروز، به احترام آنکه نام «رضا» را بر زبان آورد،  او را آزاد بگذارید. بگذارید هرچه می خواهد بگوید. امروز به احترام نام نامی رضا ، هیچ دعایی را بی جواب نگذارید. راستش را بگویم، فکر می کنم رگ خواب خدا (أعوذ بالله) دستم آمده است. مدتی است فهمیده ام که خدا نام تو که می آید دلش نمی آید حاجتم را بی جواب بگذارد. وقتی می گویم «خدایا به آبروی امام رضا...» حتی منتظر نمی شود که دعایم تمام شود. نمی دانم با خدا چه کار کرده ای که اینطور خاطرخواهت شده است.

 

هر کس در زندگی اش نامی هست که وقتی می شنود، حالی به حالی می شود. انگار که قند توی دلش آب شده باشد، ذوق زده می شود. من هم با همه ی سرافکندگی ام وقتی نام تومی آید دلم یکطوری می شود. امروز را به نام تو آرامم . زیر لب نامت را تکرار می کنم و حس می کنم که تمام دنیا به احترامت ایستاده اند.


«خدایا به آبروی امام رضا.... » آمین

یک سال دیگر...

موضوع مهمی نیست که بخواهم خیلی هم برایش حاشیه پردازی کنم. این روز هم بالاخره جزئی از تقویم زندگی من است . شاید تنها تفاوتش این باشد که برای چند ساعت می شوی کانون توجه چند نفر. (این "چند" می تواند از صفر شروع شود) و برای من هم اتفاقی که می افتد اینست که محاسب روزگار یک مهره دیگر برایم در چرتکه اش پایین می اندازد. 25 ات می شود 26.


 اگر کمی عاقل تر باشی امروز کمی توقف می کنی، برمیگردی و دستها را سایه بان چشمهایت می کنی و کمی هم آن دورترهایی را که با سرعت و زیاد با غفلت گذرانده ای دوباره وارسی می کنی. و برای آدمهای مثل من هم عموما جز آه و حسرت چیزی دستمان را نمی گیرد.

حرف نگفته ی آخر اینکه : چند اتفاق امسال به شدت روحیه ام را به هم ریخت (هنوز هم). و بدترش این که با هیچکس نتوانستم درمیان بگذارم (هنوز هم). دو شکستی که داشتم حقیقتا بیچاره ام کرد: یکی از روزگار و یکی از شیطان (هر دو اش از خودم). من مانده ام و خاکستر همان خرمنی که می خواستم چیزی از آن نگویم ( نمی گویم). من مانده ام و درد دلهایی که مخاطب ندارد...

***************


قرارمون همین بود -(( دانلود )) ،


تا حالا این جمله ی روشنفکرانه ، مدرن، با کلاس، پرمغز، متفکرانه، اندیشمندانه، دوستانه، خیرخواهانه ، ...... احمقانه، بیشعورانه، بی ادبانه، نامحترمانه، ناشیانه، سخیفانه رو شنیدی:

« تازگی ها اینکه کسی بهم بگه از دستت ناراحتم، برام اهمیتی نداره و اذیتم نمی کنه»

اعتراف می کنم خودم یکی دوبار « احمق بی شعور بی ادب ...  سخیف شدم.


************************

امیرعلی عزیز تولدت مبارک، به دنیا خوش اومدی...