به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

وابستگی...

گاهی اوقات وابستگی و دل بستن به آدما هم مثل سرطان میمونه ، متوجه ش نمیشی تا اینکه یهو بخودت میای و میبینی دیگه واسه خلاص شدن ازش خیلی دیر شده و کارِت تمومه...


بگو بمیر راحت شم

مادر بزرگم میگه چربی رو برام قدغن کردن، نمک، قند، گوشت، همگی برام قدغن شده، یهو بگید بمیرم راحت شم! اون نمی دونه که من خاطره رو قدغن کردم، عکس رو قدغن کردم، عطر رو، آهنگ رو، نگاه رو، آیینه رو، حالا هم هزاران ساله که مرده م... اما هنوز راحت نشده م!

امید ناامیدی ها...

شنیده ام آن روز، در آن غوغای کربلا ، وقتی دستهایت جدا شدند تا جایشان را بالهای ملائک بگیرد، وقتی تیری آمد و چشمهای دلفریبت را از دنیا گرفت، و برای همیشه بلبلان را از آن نرگسان مست محروم کرد. وقتی  تیر به مشک آب خورد و آب بر زمین ریخت، همانجا بود که از بازگشتن به خیمه های حسین ناامید شدی. همانجا بود که حس کردی نمی خواهی خجالت زده ی کودکان حسین شوی. همانجا بود که ندائی در آسمان پیچید که «خداوند به ناامیدی آن لحظه ی عباس، هر کسی را که نام عباس را به زبان آورد ، ناامید برنمی گرداند»


خدایا به ناامیدی آن لحظه ی عباس...