به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

گزافه گویی

در دلم چقدر آتش فشان است و دریغ از یک آتش نشان!

****
نانوایان هم جوش شیرین می زنند ، ... بیچاره فرهاد !

****
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل باز ده ، آغاز مکن قصه ی نو 
افشاند هزار دل ز هر حلقه ی زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو

****
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او

****
عشق تو آن دوردست ها 
          
بر نخیل
و دست خیال ما کوتاه

****

سلام!

سلام ! سلام به خدا ! سلام به خدایی که این روزها حتی نمی دانم که از او دور دورم و یا به او نزدیک نزدیک!. سلام به خدایی که آشکار تر از آن است که انکارش کنم. خدایی که در وقت گناه کردن آنقدر از من فاصله می گیرد که خجالت نکشم و او هم مرا نبیند. و در وقت سختی ها شانه به شانه ام می آید. سلام به خدایی که هر چه به درگاهش گناه کردم ، باز هم لطف و مرحمتش را دریغ نکرد. سلام به خدایی که سالها منتظر است تا بالاخره سراغی از او بگیرم. سلام به خدایی که هر چه با خطاهایم  زشت تر شدم، پیش بندگانش برایم آبروداری کرد. خداوندی که دلهره ی این را دارد که آخر کار من چه می شود؟ نکند که مجبور شود دست به عذابم ببرد. خدایی که تا شیطان به سراغم می آید، خدا خدا می کند که به حرفش گوش نکنم. خدایی که آرزو دارد من یک روزی بفهمم هیچ کس به اندازه او مرا دوست ندارد. بفهمم که با بلاها و مصیبت ها که سرم میاورد می خواهد که همیشه به درگاهش بروم و فقط برای او باشم. سلام به خدایی که غریبه تر از تمام غریبه ها و آشنا تر از تمام آشنایان است. سلام به خدایی که گاهی وقتها که بیمارم می کند، برای شفا دادنم بی تاب می شود. خدایی که دلتنگی هایم غصه اش می دهد. خدایی که وقتی بابت اشتباهاتم سرم داد می زند، ته دلش آرزو می کند که بفهمم که همه ی این داد و بیدادها بخاطر خودم است و دلش می خواهد که بفهمم که دل آن را  ندارد که گمراهم ببیند سلام! سلام به خدایی که با اینکه این روزها از همه دورم بازهم برایش ناز می کنم و او چه مشتاقانه می خرد.

خدا مرا کاشت ، آبم داد،  نفسم داد، آفتابم داد تا میوه بدهم اما بوته خار شدم و دستش را زخمی کردم دلش را شکستم.