به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

ادامه ی زکجا آمده ام؟!...

سر زنگ املا که می شه معلم میاد  و شروع می کنه به دیکته گفتن و من هم نمی دونم  من و بقیه بچه هاچرا  باید دیکته ی اون کلمه ها و جمله هایی رو بلد باشیم که معلم دیکته می کنه. از همین کلاس بود که با لغت دیکته کردن و دیکته نوشتن آشنا شدم. نوشتن عین به عین چیزی که کس دیگه ای می گه. مثلا می نویسم :

«دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازو نان خُردی!....

عمر گرانمایع! در این سرف شد// تا چه خورم سیف! و چه پوشم شتاب!

ای شکم خیره به نانی بساز// تا نکنی پشت به خدمت دو تا»

«آقا اجازه ! می شه بگین این خط آخر یعنی چی؟»

«حالا وسط دیکته تو سوالت گرفته ها؟»

«خوب آخه آقا اجازه ! شما الآن این خط شعر رو گفتین دیگه»

«ببین ! پشت کسی به خدمت دو تا بشه یعنی اینکه یه نفر دو جا کار کنه و نوکر دو نفر باشه؟!!!»

( بعدها که خودم اتفاقی به برخی اشعار سعدی برخوردم معنی درستش رو فهمیدم که البته با معنی درست معلم مون یه کم !!تفاوت داشت)

بعد معلم به جای اینکه شروع کنه به درس دادن از وقت کلاس کمال سوء استفاده رو می کنه و همون جا شروع می کنه به تصحیح کردن دفتر دیکته ها! البته قبلش می گه که:

« بچه ها به دلیل اهمیتی که این متن و کلا دیکته نویسی در زندگی آینده شما داره ، من میخوام که دفترهای دیکته تون رو همین جا تصحیح کنم تا غلط ها تون رو بفهمین»

از چشم هاش معلوم بود که دیشب خیلی خوابیده و از بوی دهنش می شد فهمید که صبح صبحونه نخورده. لباس هاش هم که قربونش برم. همین جا بود که فهمیدم می شه با جمله های گنده و پر معنی هر طور دلت می خواد از وقت دیگران بزنی.

از شانس ما دست انداخت و دفتر من رو از بین بقیه دفترها بیرون کشید. شروع کرن به وارسی کردن. گاهی با خودکار قرمزی که اون رو هم از یکی از بچه گرفته بود خطی رو دفتر می کشید و پشت سرش نگاهی به من می اندخت.

«هووو ! بیسواد ابله! پاشو بیا اینجا بینم»

پاشدم و جلو رفتم . به نزدیکی دستش که رسیدم. دفتر رو تا کرد و کوبید به سرم. «بچه شاشو! این چه غلط هایی که تو نوشتی، ابله  صیف رو با سین می نویسن یا با صات؟ هان؟ »

«آقا اجازه ! سیف حالا با این یا با اون می شه بگین یعنی چی؟»

«خاک بر سرت! زمستون؟!»

«خوب آقا ما تو عمرمون نشنیده بودیم این کلمه رو. خوب مامان و بابا و همه بچه ها می گن زمستون ! هیچکی نمی گه صیف. خوب ما چرا باید اصلا دیکته این کلمه رو که هیچ جا استفاده نمی شه یادبگیریم؟»

«خفه شو بچه پررو! تو دیگه خیلی زبون درآوردی! می ری از هر کدوم از غلط هات پنج صفحه می نویسی و میاری! برو بتمرگ»

و اما بعد...

به دانشگاه میروی و تفاوتش اینست کمی مساحتش از مدرسه بیشتر است و بچه هایش ریش و سیبیل دار شده اند و جای لفظ معلم را استاد گرفته است و به نحوی دیگر دیکته کردن و دیکته نوشتن آغاز میشود و اینگونه تربیت میابی و وارد جامعه میشوی...

نظرات 4 + ارسال نظر
رها شنبه 4 مهر 1394 ساعت 06:08

سلام محسن خان
عزیزم به نظر می رسه معلمتون واقعا بیسواد بوده چون صیف میشه تابستون نه زمستون!زمستون میشه شتا !

مریم یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 19:27 http://40years.blogsky.com

چقدر دیر ! چرا نمی نویسین ؟

مرد میانسال چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 16:07 http://ansd.blogsky.com/

سلام محسن عزیز
ممنون به وبلاگم سرزدی...
نظام آموزشی با دیکته گفتن ذهن بچه هارو برای دیکته کردن و دیکته پذیری آماده میکنه...

مریم شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 16:41 http://40years.blogsky.com

هـــــــ . واقعا همینطوره ! جای بچه های خلاق و متفکر اینگار تو ایران نیست ! نه اینکه نیست خیلی کمه ، اخه پدر و مادرها هم همینکار رو با بچه هاشون می کنن ، متاسفانه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد