به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

تابستون هم رفت

این هم از تابستونی که منتظر تموم شدنش بودم. خیلی بی تاب بودم که به سر بیاد. چه زجری کشیدم! اینقدر تو زندگی خودم رو ضعیف و مستاصل ندیده بودم. برای عبور تک تک لحظه ها خدا رو شکر کردم
خیلی مسخره س که برای از دست دادن عمر اینهمه خوشحال باشی. سرمایه ت بسوزه و تو شکر کنی.
هر چی بود گذشت و من الآن پاییز رو با شبهای بلندش پیش رو دارم. پاییزی که با پاییزهای این چندساله تفاوت داره و برام کمی ناشناخته س.

سالها ی قبل 29 و 30 شهریور که می شد، غمباد می گرفتم که بازهم قراره ساعتها رو به سرجاش بگردونند و سهم شب و 

تاریکی رو تو زندگی مون اضافه کنند. دلم می گیره و حدودا تا یک هفته خیلی سرحال نمی شم. موقع غروب که می شه حس می کنم که روزم رو دزدیدند. اما حالا چی شد که این رو گفتم؟!
سال قبل، با همه سالهای عمرمن از این نظر فرق می کرد. خیلی راضی بودم از این که ساعتها رو بر می گردونن. الان هم سوال مهم ذهنم که دائم لای خاک و خول های خاطراتم دنبال جوابش می گردم، اینکه من چرا سال قبل از این ماجرا راضی بودم!! خیلی دارم سعی می کنم. دلیل های زیادی رو می چینم و قانع نمی شم. پارسال چه ویژگی داشت ( من یا زمانه ) که از اینکه شب یه گاز از روز بزنه، خوشحال بودم!! 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد