به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

به نام آرام بخش دلها

حرفهایی برای نگفتن...حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند وسرمایه هرکس،حرفهایی است که برای نگفتن دارد...

نمی دانم!

این روزها خیلی گنگ و گیج شده ام . احساس می کنم که نمی توانم خودم را درک کنم و حالتهای خودم را نمی شناسم. انگار دائما منتظر اتفاقی هستم. اتفاقی که نمی دانم چیست و حتی نمی دانم قرار است بیفتد یا نه؟  در بعضی از ساعت های روز حسی پیدا می کنم که نمی دانم اوج خوشحالی است یا نهایت غمگینی؟ باورت می شود؟ حتی نمی توانم درک کنم که خوشحالم یا غمگین.

صبح که از خواب بیدار می شوم حالت غریبی دارم، نمی دانم که دوباره متولد شده ام یا اینکه یک روز به تمام شدن نزدیک شده ام.

همه اش منتظر هستم. منتظر کسی ؟ تلفنی ؟ خبری ؟ اتفاقی ؟ نمی دانم ... واقعا نمی دانم. به خیابان که می روم به چهره ی مردم نگاه می کنم شاید قرار است کسی را ببینم. خیلی مسخره است، هر چند قدم که راه می روم گوشی موبایلم را  بی آنکه زنگی خورده باشد، از جیبم بیرون می آورم تا ببینم شاید sms ای آمده  و یا زنگی زده باشند که من نفهمیدم. از طرف چه کسی؟ نمی دانم.

جلوی بادجه روزنامه فروشی که می رسم ، می ایستم و تمام روزنامه ها را ورانداز می کنم. حیران و گیج در لابلای آنها به دنبال خبری می گردم که نمی دانم چیست. حس می کنم که باید یکی از این روزنامه ها یا مجله ها را بخرم. اما کدامیک را ؟ برای چه ؟ نمی دانم ! نمی دانم ... و دوباره مقابل بادجه بعدی که می رسم همان حال .... .

از سر کار که به خانه که می رسم ، بی اختیار و انگار از روی عادت می روم سراغ کامپیوتر . روشنش می کنم. به جان موسیقی ها می افتم. دائم به همشان سر می زنم و دنبال آهنگ خاصی می گردم که نمی دانم چیست . خودم می دانم تمام این آهنگ ها را تا به حال چندین بار شنیده ام اما باز هم می گردم ....  وقتی چیزی پیدا نمی کنم می روم سراغ اینترنت و شبکه های اجتماعی مجازی و  on می شوم  و  بازهم به امید دیدن یک off  خاص که معلوم نیست چه کسی قرار است برایم گذاشته باشد. همه شان را می خوانم . از دوستان مختلفی پیام دارم اما هیچکدام ، آن پیام خاص نبود. سری هم به وبلاگم می زنم و اگر نظری باشد آن را بازبینی می کنم. نه نه ..... اینها هم نیستند. جالب تر آنکه سری هم به وبلاگ دوستان می زنم و در میان نوشته های آنها به دنبال جواب می گردم. چرخ می زنم و چرخ می زنم و .... خسته و ناامید off می شوم. و میان همه ی این کارها بازهم هر چند وقت یکبار نگاهی به موبایلم می اندازم. بدون آنکه حتی صدایی از آن شنیده باشم.

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 18:33 http://40years.blogsky.com

امیدوارم تا حالا خوب شده باشی و تونستی باشی به وضغیت موحود مسلط شی .
خدا قوت و سلامتی بده ه شما .
بنویسی هم خوبه .

علی جمعه 3 مهر 1394 ساعت 21:15 http://www.ansd.blogsky.com

سلام محسن عزیز
ممنون وقت گذاشتی و به وبلاگم سرزدی...
زیاد طرف روزنامه ها نرو همش خبر بد و ضدحاله...

هستی پنج‌شنبه 2 مهر 1394 ساعت 19:44 http://daftarhasti.blogsky.com/

سلام ممنون از حضورت
ان شاء الله روزهای خوب و زیبا خواهد رسید

مریم سه‌شنبه 31 شهریور 1394 ساعت 20:34 http://40years.blogsky.com

امیدوارم اون چه رو که منتظرش هستی و خوبی و خیرت درش هست برات اتفاق بیفته به بهترین نحو ممکنش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد