از کدام طرف بروم تا کمی از این خیالاتم دور شوم. شاید اگر بر خلاف جهت باد بروم بهتر است. تو هم همیشه بر خلاف جهت باد می آمدی!!...
چه خنده دار ! خیالاتم همیشه با من است. اصلا من همین خیالاتم. برای اینکه از آن ها فاصله بگیرم ، باید خودم را جا بگذارم. طوری که خودم نفهمم. آخرین باری که خودم را جا گذاشتم، وقتی بود که تو را پیدا کردم. همانجا بود که خودم را جا گذاشتم. پس این کسی که الان دارد <<خیال>> می کند کیست؟
ها....! من خواب نمیبینم، تو در بیداری به خواب من آمدی؟ من که بیدارم، پس شاید من به خواب تو آمده ام.
نه نه ! گرفتم! خیال توست که آمده است. باز هم خیالت را کوچه گرد کردی که چی؟
از این سمت می روم. تا به حال از این سمت نرفته ام. برای اینکه به تو برسم، باید سمتی نداشته باشم. برای اینکه تو را پیدا کنم، باید خودم را بو بکشم، اما همه جا بوی تو می آید...